دختری زیبا و تا حدودی شیرین فراخوانده شد که فهمید دوست پسرش کجاست ، زیرا بیدمشک آنقدر نفس می کشید که جواب داد که نمی تواند در آینده صبر کند و گفتگوی او تمام شد. اندکی ناراحت ، او به سرعت راهی برای بیرون آمدن از اوضاع پیدا کرد و به آشپزخانه رفت که پدر این پسر در آن ایستاده بود ، او خیلی تأثیرگذار ، ثروتمند و پیر نبود و پس از اندکی تأمل ، تصمیم گرفت او عکس دختر پسر سکسی را به خاطر اشتهای جنسی خود اغوا کند. او به سرعت تسلیم جذابیتش شد و پس از مدتی یا چند لحظه ، خروس بزرگ خود را به مقعد کوتاه خود فرو برد.